ديگر نه من به گيسويم عطر ياس مي زنم،
نه تو صدايم كن!
تنها به احترام اين همه  راه كه با هم در پي باران بوده ايم،
اشك هايم را تشويق به ريختن كن!
اينهمه راه كه آمديم بيهوده بود، مگر نه؟
هيچ خانه اي براي دلخوشي ما هم كه شده خورشيد را در پستويش نداشت!
اينجا ديگر نه از ديوان حافظ پدربزرگ خبري هست نه صندوقچه مادربزرگ!
مثنوي را هم معلوم نيست در زير كدام درخت ِ باغچه دفن كرده اند!
صداي سهراب هم ديگر در باد نمي آيد كه زمزمه مي كرد" خانه دوست كجاست؟ "
گويي شاملو هم به خواب رفته از اين همه سال بي خوابي آيدا!
كاش منهم در خواب جا مي ماندم.
آنوقت شايد اين همه گمان نمي كردم بيدارم!
آنوقت شايد اينهمه فرياد نمي كردم:" اين منم، زني تنها، در آستانه فصلي سرد!"
دارد باورم مي شود كه سردم است و انگار هيچوقت گرم نمي شوم!
سكوت نكن!
اينطور هم نگاهم نكن!
تنها تشويق كن اين چشمها ببارند!
اين همه راه را كه آمديم بيهوده بود، مگر نه؟

دسته ها :
سه شنبه بیستم 4 1385
X