پیری ز راه آمد و عمر جوان گذشت
دل، دست و پا به خون زد و آن مهربان گذشت
دوش از نظر ،خیال تو دارم که چون گذشت
اشک آنقدر دوید ز پی که از فغان گذشت
در راه تو از عالم و آدم گذشتهایم
ای زخم عشق با تو ز مرهم گذشتهایم
چون آب از سر همه عالم گذشتهای
قربانی از معالجه منت نمیکشد
مسکن دوست، وقت به دولت نمیکشد
کارم به وصل دوست به صحبت نمیکشد
برق و شرار محفل محمل فرصت نمیکشد
عمری نداشتم که بگویم چه سان گذشت
تا آمدم به خویش بجنبم، نگاهم رفت!
چون حوصله ز سر ، ز کفم اختیار رفت
بیدار تا شدم همه گفتن، همه گفتند یار رفت!
تا غنچه دم زند، ز شکفتن ،بهار رفت
از ملک تو برون نشدم، قدر یک نفس
دل را که در معاملهی شعله سوختم
فرصت نبود که تا بگویم فروختم
لب را چو زخم تازه به تعجیل دوختم
دلدار رفت و من به وداعی نسوختم
شب ۱۲- ماه رمضان-مسجد ارگ-حاج منصور ارضی